همه انسانها در زندگی با پستی و بلندیهای مختلف روبه رو میشوند. گاهی تصمیم گیری برای رسیدن به بهترین نتیجه چالش بزرگی به شمار میرود. انتخاب بین منطق و احساسات از جمله این چالشهاست. ذهن منطقی و احساسی انسان همواره در حال مبارزه هستند. بسته به موضوعات و مسائل گوناگون، لازم است تا بدانید یک تصمیم منطقی چه زمانی باید بر یک تصمیم احساسی غالب شود، یا برعکس. آیا شما میدانید فرد منطقی هستید یا احساسی؟ در تصمیمگیریهایتان میان ذهن منطقی و احساسی اغلب کدامیک بر شما پیروز میشود؟
یکی از اولین موضوعاتی که در مقایسه ذهن منطقی و احساسی ظاهر میشود موضوع عشق است. بسیاری میگویند عشق انسان را کور میکند و فرد عاشق از دیدن واقعیتها عاجز میشود. وقتی عاشق میشوید کنترل احساسات سخت میشود. بسیاری از افراد در چنین شرایطی به شما خواهند گفت که با عشق ازدواج کردهاند. نه به این دلیل که منطقی در میان بوده است. چه چیزی این احساس را غیر قابل کنترل میکند؟ آیا این امکان وجود دارد که در برابر احساسات و هیجانات تصمیمات منطقی بگیریم؟ و مهمتر از همه کدام یک تصمیم درستتری است؟ یک تصمیم احساسی یا منطقی؟
مشابه این سوالات همواره در مراحل مختلف زندگی ذهن همه را به خود مشغول میکنند. برای موفقیت در حرفه و شغلی که دارید تا چه اندازه باید منطقی رفتار کنید؟ آیا درست است که اجازه دهید احساسات شما وارد زندگی حرفهای تان شوند؟ ما در این مقاله سعی کردیم به تمام این سوالات پاسخ دهیم. پس تا انتهای این مطلب با ما همراه باشید.
ذهن منطقی و احساسی
احساسات انسان دقیقا همان چیزی است که او را از رباتها متمایز میکند. اما در واقع این جنبه احساسی ماست که در برخی مواقع باعث ضعف ما میشود. به این فکر کنید که چند بار در زندگی بر اساس هیجانات تصمیم گرفتهاید. گاهی به این دلیل ممکن است فکر کنید ضعیفتر از چیزی که انتظار دارید، عمل کردهاید. اغلب تصور میشود تصمیمات مبتنی بر احساسات اشتباه هستند. حتی اگر در ابتدا منطقی به نظر برسند. وقتی احساسات شدید بر ما غالب میشوند، مانع از تفکر منطقی و استدلال صحیح وقایع میشوند. کتاب معروف ” فقیر بمانید: ایدههای کسب درآمد” به شما کمک میکند تا بهتر درک کنید چرا احساسات خطرناک هستند.
احساسات شدید مانند عشق، عصبانیت، نا امیدی و غیره چیزی جز یک تله نیستند که ذهن شما آن را برای خود ایجاد میکند. قلب سیگنالی را دریافت میکند که مغز به آن فرمان میدهد تا بر اساس آن عمل کند. در بیشتر موارد، این احساس همان کاری است که شما به انجام آن عادت کردهاید.
وقتی به افراد موفق اطرافتان نگاه کنید، متوجه خواهید شد که یکی از اصلیترین تفاوتهای ذهنیت آنها، کنترل واکنشهای عاطفی است. کنش احساسی بدون وقفه اتفاق میافتد. اما واکنش عاطفی را میتوان از طریق تفکر منطقی کنترل کرد. نمونههای بسیاری از این افراد در اطراف ما وجود دارند. مانند افرادی که با خشونت کلامی یا فیزیکی به سخنان دیگران واکنش نشان میدهند. یا کسانی که به راحتی عاشق شخص اشتباهی میشوند. با این که میدانند برای هم مناسب نیستند.
احساسات: زبان ناخودآگاه
احساسات به عنوان زبان ناخودآگاه ذهن ما شناخته میشوند. تصمیمات احساسی براساس تجربیات شخصی هستند و نه بر اساس چیزی که در واقعیت وجود دارد. احساسات انسان معمولا در تصمیمات مختلف زندگی، پر رنگتر و سنگینتر از منطق جلوه میکنند. در ترغیب به چیزی یا کسی، احساسات به شما کمک زیادی میکنند. در واقع این احساسات هستند که به شما یاری میکنند تا یک استدلال عاطفی و ارتباطی را با موفقیت به انجام برسانید. وقتی میخواهید کاری را انجام دهید یا تصمیمی بگیرید، اگر احساس شما نسبت به آن موضوع برانگیخته نشود، احتمالا با شکست مواجه خواهید شد. یا زمانی را تصور کنید که میخواهید افرادی را تحت تاثیر قرار دهید یا آنها را متقاعد کنید. اگر نتوانید ارتباط احساسی با آنها برقرار کنید، مکالمه و ارتباط شما نتیجه رضایت بخشی نخواهد داشت.
در حقیقت، احساسات در مقایسه با منطق، به تلاش بسیار کمتری نیاز دارند. احساسات به طور خودکار بر روی هر فردی در اطراف شما تاثیر میگذارند.
منطق: واقعیت
ما انسانها مخلوقات کاملا منطقی نیستیم. در بیشتر اوقات، به مسائلی که منطقی به نظر برسند حتی واکنش هم نشان نمیدهیم. ترغیب یک فرد احساسی با استفاده از منطق، واقعا کار سختی است. مردم زمانی تصمیمات جدید را قبول میکنند که براساس استدلال منطقی باشد. اما زمانی که با موضوعی مخالفت میکنند، اغلب به دلیل دفاع از دلایل احساسی است که بر آنها غالب میشود.
دلیل این که یک استدلال ما را به خود جذب میکند این است که یک دلیل منطقی در پشت خود دارد. برای مثال، زمانی را تصور کنید که در مورد موضوعی منطقی بحث میکنید. تلاش برای اثبات آن موضوع چه درست باشد و چه اشتباه، به این دلیل است که در پس زمینه ذهنیتان دلایل منطقی و توجیه پذیر برای نتیجه گیری نهایی آن دارید.
انواع مدلهای ذهنی از نظر زیگموند فروید
زیگمود فروید با معرفی سه حالت ذهنی متفاوت (Id ، Ego و Superego) یک تصویر کلی از نحوه تصمیم گیری ارائه میدهد. وی در مورد مدل ذهنی شناسه(ID) میگوید: شناسه فقط از یک قانون پیروی میکند. این مدل ذهنی برای جلب رضایت فوری فرد و برای انجام هر آن چه که نیاز است وارد عمل میشود. او این اصل را “لذت” مینامد. این اصل مرکز نیازها و خواستههای جسمی و عاطفی است. وقتی گرسنه هستید، شناسه شما را مجبور به غذا خوردن میکند. وقتی عصبانی هستید، شناسه از شما میخواهد که دست به اعتصاب بزنید. انتقام بگیرید یا چیزی را نابود کنید. در نتیجه، اگر کسی بر اساس احساسات تصمیم بگیرد در واقع شناسه یا مدل ذهنی ID او را به این جهت هدایت کرده است.
فروید مدل ذهنی سوپراگو را به عنوان مخزن آرمانها و ارزشهای اخلاقی انسان معرفی میکند که به وجدان و اهداف تقسیم شده است. به عنوان مثال، فردی با این مدل ذهنی، فکر میکند بهتر است قبل از ازدواج با فرد مورد علاقهاش میبایست او را حداقل به مدت ۲ سال بشناسد و مورد ارزیابی قرار دهد تا از صحت تصمیمش اطمینان یابد. در واقع مدل ذهنی سوپراگو یک ذهنیت منطقی/عقلانی است.
مدل ذهنی اگو به عنوان یک میانجی و واسطه بین شناسه و سوپراگو عمل میکند. این مدل ذهنی سعی میکند میان فشارهای احساسی طبق نیاز و لذت، در مقابل سوپراگو و اهداف و ایدهالها به متناسبترین تصمیمگیری بپردازد. در واقع اگو سعی میکند بین ذهن منطقی و احساسی تعادل برقرار کند.
در جدال بین ذهن منطقی و احساسی کدام یک پیروز میشود؟
همه انسانها احساساتی هستند. برخی احساسات خود را آشکارا نشان میدهند. در حالی که برخی دیگر آنها را پنهان میکنند. با این حال هر یک از ما این را به روش خودمان تجربه میکنیم. احساسات مهم هستند. اگر قبل از بالا رفتن از یک صخره یا هنگام نزدیک شدن یک ماشین به ما احساس ترس نداشته باشیم، زندگی طولانی نخواهیم داشت. تجربه احساسات مختلف لذت بخش هستند. هیچ کس دوست ندارد احساس شادی یا عشق را از دست بدهد. احساسات در تصمیم گیری نیز نقشی اساسی دارند. ما اغلب با توجه به آنچه احساس میکنیم یا درست به نظر میرسد، انتخاب میکنیم. حتی اگر تصمیمات منطقی اشتباه باشند، ما آن را احساس خواهیم کرد. در نتیجه نمیتوان احساسات را نادیده گرفت. یا تصمیمات مبتنی بر آن را بی ارزش تلقی کرد.
آیا تصمیمات احساسی اشتباه هستند؟
اخلاق گرایان، از جمله افلاطون تا فلاسفه دوران مدرن، احساسات را خطرناک میشمارند. یا آنها را بی ربط و غیر منطقی تعریف میکنند. انسان ممکن است گاهی در برابر احساسات شدید شکست بخورد. این امر به ویژه هنگامی بروز مییابد که احساسات منفی برانگیخته میشوند. کالاهان استدلال میکند که این گونه احساسات منجر به جنایات هیجانی میشوند. از طرفی دیگر، گاهی ممکن است احساسات مثبت یا علاقهمندیهای شدید بر انسان غالب شوند. این قبیل واکنشها نیز میتوانند فداکاریهای اشتباه و بی جا را در پی داشته باشند. کالاهان در این رابطه چنین میگوید: “احساسات مانع تفکر منطقی میشوند. هیچ چیز به اندازه احساسات ذهن انسان را بر هم نمیزند.”
چگونه منطقی تر عمل کنیم؟
احساسات بلافاصله جرقه میزنند و سیگنالی فوری به مغز منتقل میکنند. این باعث میشود ناخودآگاه به احساسی خاص واکنش نشان دهیم. بهترین راه برای این که یک اتفاق منجر به واکنش اشتباه نشود این است که خود را در حالتی میان ذهن منطقی و احساسی قرار دهیم. مقاومت در برابر آن احساسات تحریک شده به ما فرصت بیشتری میدهد تا پیامدهای اقدامات آینده را تجزیه و تحلیل کرده و درک کنیم و به تصمیمی منطقی دست یابیم. در این زمان اضافی احساس دیگری جایگزین میشود که با عنوان «ترس» شناخته میشود. اما به هر حال تجربه این قبیل ترسها برای یک بار هم که شده به نفع ماست.
در این مرحله واکنش فوری مغز متوقف میشود. در نتیجه ذهن ما با آگاهی بیشتری شرایط را میسنجد و با واکنش ناگهانی که بر منطق ذهنی سایه انداخته بود مقابله میکند. این مسئله باعث میشود که در عملکرد خود شک کنیم و در عوض یک رویکرد منطقی برای وضعیت خود ایجاد کنیم. این روش از تصمیمات واکنشی هیجانی و ناگهانی که ممکن است منجر به نتایج فاجعه بار شود جلوگیری میکند.
به خاطر داشته باشید که داشتن واکنشهای احساسی در کوتاه مدت نه تنها ضرری ندارد، بلکه بسیار خوب است. اما در طولانی مدت میتواند عواقب ناخوشایندی در پی داشته باشد. احساسات در مرحله بروز اولیه خود قویتر هستند. اما با گذشت زمان از بین میروند. در نهایت شما قادر خواهید بود منطقی فکر کنید. فراموش نکنید آنچه امروز احساس میکنید با احساس شما پس از یک ماه، یک سال یا یک دهه یکسان نخواهد بود. این طرز تفکر به شما کمک میکند تا تصمیمات منطقی و صحیحتری بگیرید و با تصمیمات لحظهای مقابله کنید.
سخن پایانی: شرط اصلی موفقیت رعایت تعادل است
طبق مطالعات، احساسات قدرتمندتر از منطق تلقی میشوند. تخیل گاهی بر واقعیت پیروز میشود. اگر میخواهید با کودکان در مورد ترس صحبت کنید، باید مسائل را از نظر احساسی ببینید. زیرا گاهی اوقات استدلال منطقی بر تصورات کودکان تاثیر نمیگذارد. داشتن یک زندگی متعادل از هر جنبه برای انسان بسیار مهم است. احساسات وظیفه ایجاد حرکت و کنش در زندگی را بر عهده دارند. منطق برای ایجاد این پویایی پایه محکمی برای احساسات فراهم میکند. فقط در صورتی میتوانید از تصمیمات خود رضایت کامل داشته باشید که موفق شوید بین ذهن منطقی و احساسی تعادل برقرار کنید. در غیر این صورت، نتیجه هر کاری عدم رضایت و بازدهی کوتاه مدت خواهد بود.
منابع: us.blastingnews.com ، pyramidanalytics.com ، secretentourage.com ، grin.com
در وبلاگ مالتینا بیشتر بخوانید:
۷ راهکار علمی برای تقویت و افزایش IQ
تست میزان هوش مالی به همراه ۷ راهکار افزایش هوش مالی
رابطه هوش و زیبایی چیست؟ آیا افراد باهوش زیباترند؟